یه وقتایی انقدر دنیا سرت آوار میشه که طاقتت سر میاد و بدون اینکه بفهمی اشکات از گونه هات جاری میشه ولی اوج بدیش اینه که وقتی به آدم های کنارت نگاه میکنی هیچکس رو پیدا نمیکنی که سر رو شونش بزاری و یه د ستاره...
یه وقتایی دلت هوای قدیم رو میکنه ( که البته برای من بیشتر مواقع همینه ) ، خونه های حیاط دار و ویلایی که وسط حیاطش یه حوض پر از ماهی گلی باشه و دور تا دورش باغچه که توش تا میتونی درخت و گل بکاری مخصوصا ستاره...